هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » فریدون توللی »آرزوی گمشده
جمعه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 21:4 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

آرزوی گمشده

 ماه ، دل افسرده ، در سکوت ِ شبانگاه
 بوسه ی غم زد به کوهسار و فرو رفت
 چهره ی او بود گوئیا که غم آلود
 رفت و ندانم چها که بر سر ِ او رفت
 سایه فزونی گرفت و دامن ِ پندار
 رفت بدانجا که بی نشان و کران بود
 رفت بدانجا که خنده مستی ِ غم داشت
 رفت بدانجا که اشک بود و خزان بود
 خسته ز آوارگی ، به دره ی تاریک
 سر به سر ِ صخره کوفت بد و بنالید
 چون دل آواره بخت ِ من که هوسناک
 روی بهر آستان نهاد و بنالید
 راست ، تو گفتی نگاه ِ دوزخیان داشت
 دیده ی اندوهبار ِ اختر ِ شبگرد
 یا غم ِ آیندگان ِ خاک همی دید
 کاین همه افسرده بود و خسته و دلسرد
 من به شب ِ تیره بسته دیده ِ افسوس
 مست ، در اندیشه های غمزده بودیم
 پنجره بگشاده بر سیاهی ِ شبگیر
در پیری آن آرزوی گمشده بودم
باد بتوفید و ناگهان ز دمی سرد
 شمع خموش گرفت و کلبه بیفسرد
 خش خش ِ آرام ِ پایی از گذر ِ باغ
روی به ایوان نهاد و حاقه به در خورد
 خاستم از جا هراسناک و سبکخیر
کلبه سیه بود و باد در تک و پو بود
کیست ؟ در آن تیرگی دو بازوی پر مهر
گرم و سبک حلقه زد به گردنم
او بود